گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 336 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب
بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هرشب
***
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا میکنم هرشب
***
تماشاییست پیچ و تاب آتشها... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هرشب
***
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هرشب
***
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت
که این یخ کرده را از بیکسی، «ها» میکنم هرشب
***
تمام سایهها را میکشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا میکنم هرشب
***
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بیآزار با دیوار نجوا میکنم هرشب
***
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 9 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 296 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
***
در دفتر همیشهی من ثبت میشود
این لحظهها عزیزترین یادگار تو
***
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
میخواستم که گم بشوم در حصار تو
***
احساس میکنم که جدایم نمودهاند
همچون شهاب سوختهای از مدار تو
***
آن کوپهی تهی منم آری که ماندهام
خالیتر از همیشه و در انتظار تو
***
این سوت آخر است و غریبانه میرود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
***
هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو
هشدار میدهد به خزانم بهار تو
***
اما در این زمانهی عسرت، مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 8 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 283 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیدهام؟ جان دقایقم بگو
***
آینه در جواب من باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود؟ ای تو حقایقم بگو
***
جان همه شوق گشتهام طعنهی ناشنیده را
در همه حال خوب من، با تو موافقم، بگو
***
پاک کن از حافظهات شور غزلهای مرا
شاعر مردهام بخوان، گور علایقم بگو
***
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظرههای عقل را با من سابقم بگو
***
من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی، اگر که لایقم، بگو
***
یا به زوال میروم یا به کمال میرسم
یکسره کن کار مرا، بگو که عاشقم، بگو...
محمدعلی بهمنی
تک درخت
برچسبها:
شفق ,
فلق ,
مغرب و مشرق ,
جان دقایق ,
محمدعلی بهمنی ,
شاعر مرده ,
منظره های عقل ,
زوال ,
کمال ,
عاشق ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 653 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
***
پشت ستون سایهها، روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
***
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
***
هرشب تو را بیجستجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی بهدست آرم تو را امشب
***
ها... سایهای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ایکاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
***
هرشب صدای پای تو میآمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
***
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
***
گشتم تمام کوچهها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
***
طاقت نمیآرم، تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بیتو، تا امشب
***
ای ماجرای شعر و شبهای جنونم
آخر چگونه سرکنم بیماجرا امشب
محمدعلی بهمنی
تک درخت
برچسبها:
غزل سوزناک ,
عاشقانه ,
دلتنگی ,
محمدعلی بهمنی ,
امشب ,
خانه ,
درخت شب ,
شعر ,
شب های جنون ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 407 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
***
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این که
او سرسپرده میخواست، من دلسپرده بودم
***
یک عمر میشد آری در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
***
در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
***
وقتی غروب میشد... وقتی غروب میشد...
کاش آن غروبها را از یاد برده بودم
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 324 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
***
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی سوختنِ با همشان
***
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضشان، شیونشان، ضجهی زیر و بمشان
***
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
***
زخمها خیرهتر از چشم تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
***
این غزلها همه جانپارهای دنیای مناند
لیک با این همه از بهر تو میخواهمشان
***
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بیصدا باد دگر زمزمهی مبهمشان
***
فکر نفرین به تو در ذهن غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 281 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
با همهی بیسروسامانیام
باز به دنبال پریشانیام
***
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
***
آمدهام تا تو نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی توفانیام
***
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمادهام تا تو بسوزانیام
***
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
***
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
***
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
***
حرف بزن بغض مرا باز کن
دیرزمانیست که بارانیام
***
حرف بزن، حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 445 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
با تو از خویش نخواندم، که مجابت نکنم
خواستم تشنهی این کهنه شرابت نکنم
***
گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم
***
دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
که در این کوره احساس مذابت نکنم
***
گاه باران همهی دغدغهاش باغچه نیست
سیل بیگاهم و ناگاه خرابت نکنم!؟
***
فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پر گریهی این بسته کتابت نکنم
***
هر کسی خاطرهای داشت، گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم!
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 223 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
از زندگی از این همه تکرار خستهام
از های و هوی کوچه و بازار خستهام
***
دلگیرم از ستاره و آزردهام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خستهام
***
دل خسته سوی خانه، تن خسته میکشم
افسوس و آه کزین حصار دل آزار خستهام
***
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام
***
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بیشکیبم و بییار خستهام
***
تنها و دل گرفته و بیزار و بیامید
از حال من مپرس که بسیار خستهام
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
|
|
|